صفحه در حال بارگذاري است!لطفا کمي صبر کنيد...
علی مشکل گشا هر زمان می گفت از صدق و صفا / مشکلم بگشا تو ای مشکل گشا
|
3- غلامى در حالى كه زنجير به پا داشت راه مىرفت.دو نفر بر سر وزن آن اختلاف نظر پيدا كردند وهركدام گفت اگر سخن او درست نباشد زنش سه طلاقه باشد! هر دو به نزد صاحب غلام آمدند واز او خواستند كه زنجير را باز كند تا وزن كنند. وى گفت: من از وزن آن آگاه نيستم و از طرفى نذر كردهام كه آن را باز نكنم مگر اينكه به وزن آن صدقه دهم. مساله را به نزدخليفه آورند.وى نظر داد:اكنون كه صاحب غلام از باز كردن زنجير معذور است، بايد آن دو شخص از زنان خود جدا شوند.آنان از خليفه درخواست كردند كه مرافعه را نزد على عليه السلام ببرند. امام عليه السلام فرمود: آگاهى از وزن زنجير آسان است. آن گاه دستور داد كه طشتبزرگى بياورند واز غلام خواست كه در وسط آن بايستد. سپس امام زنجير را پايين آورد ونخى به آن بست وطشت را پر از آب كرد. سپس زنجير را با آن نخ بالا كشيد تا آنجا كه همهآن از آب بيرون آمد. آن گاه دستور داد كه زنجير را با آن نخ بالا كشند تا آنجا كه همه آن از آب بيرون آيد. آن گاه دستور داد كه طشت را با آهن پاره پر كنند تا آب طشتبه حد اول برسد. وسرانجام فرمود:آهن پارهها را بكشند.وزن آنها، همان وزن زنجير است. به اين طريق، تكليف هرسه نفر روشن شد. 4- زنى در بيابان دچار بى آبى شد وعطش سختبر او غلبه كرد. ناگزير از چوپانى آب طلبيد واو به اين شرط موافقت كرد كه به زن آب دهد كه خود را در اختيار چوپان بگذارد. خليفه دوم در باره حكم زن با امام عليه السلام مشورت كرد. حضرت فرمود كه زن در ارتكاب اين عمل مضطر بوده وبر مضطر حكمى نيست. اين داستان ونظاير آن، كه بعضا نقل مىشود، حاكى از احاطه امام على عليه السلام به قوانين كلى اسلام است كه در قرآن وحديث وارد شده است وخليفه از آن غفلت داشت. 5- زن ديوانهاى مرتكب عمل منافى عفتشده بود. خليفه او را محكوم كرد، ولى امام عليه السلام با ياد آورى حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را تبرئه كرد وحديث اين است كه قلم از سه گروه برداشته شده است كه يكى از آنها ديوانه است تاخوب شود. 6- زن بار دارى اعتراف به گناه كرد. خليفه دستور داد كه او را در همان حال سنگسار كنند. امام عليه السلام از اجراى حد جلوگيرى كرد وفرمود:تو بر جان او تسلط دارى، نه بركودكى كه در رحم اوست. 7- گاهى امام عليه السلام با استفاده از اصول روانى مشكل را حل مىكرد. روزى زنى از فرزند خود تبرى جست ومنكر آن شد كه مادر اوست ومدعى بود كه هنوز بكر است، در حالى كه جوان اصرار داشت كه وى مادر اوست. خليفه دستور داد به جوان، به سبب چنين نسبتى تازيانه بزنند. چون ماجرا به اطلاع امام عليه السلام رسيد، آن حضرت از زن وبستگان او اختيار گرفت كه وى را در عقد هركس كه خواست در آورد وآنان نيز على عليه السلام را وكيل كردند. امام رو به همان جوان كرد وگفت: من اين زن را در عقد تو در آوردم ومهر او 480 درهم است. سپس كيسهاى كه محتوى همان مبلغ بود در برابر زن قرار داد وبه جوان گفت: دست اين زن را بگير وديگر نزد من ميا مگر اينكه آثار عروسى بر سر وصورت تو باشد. زن با شنيدن اين سخن گفت:«الله، الله، هو النار، هو واللهابني!» يعنى:پناه به خدا، پناه به خدا، نتيجه اين جريان آتش است. به خدا قسم اين پسر من است. سپس علت انكار خود را بازگو كرد نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: برچسبها:
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |